هفت روز جنگ با زرهی و کاتیوشاهای دشمن با امکانات محدود در حالی که ما فقط یک آتشبار توپخانه مأمور از آتش داشتیم که در چاهنفت مستقر بود و بردش به تنگه ابوغریب نمیرسید. جنگ با دشمن مسلح حسابی ما را خسته کرده بود. تمام گردن بچهها طوقی از باروت نشسته بود. در گرههای پیشانی و در پیچ و خم گردن بچهها طوق سیاه باروت نشسته بود. ساعت دوازده شب، دیگر نمیتوانستم از خستگی تکان بخورم.
متن زیر بخشهایی از کتاب «ذوالفقار» که در آن خاطرات شفاهی شهید حاج قاسم سلیمانی گردآوری شده است که قسمت سوم آن را در ادامه میخوانید:
«عملیات فتحالمبین ده روزی طول کشید. ما با عراقیها در دشتعباس درگیر بودیم. کمرسرخ دست ما بود و با خاکریزی که کنار امامزاده زده بودیم کنترل منطقه را در دست داشتیم. عراقیها هم به سمت تنگه ابوغریب عقب نشینی کردند. از نیروهای ما هم یک گروهان مانده بود. بیشتر افراد یا زخمی بودند یا به شهادت رسیده بودند. بعد از چندین روز نبرد، در روز هفتم جنگ به شدت زخمی بودیم. دیگر نای حرکت نداشتیم.
حسن داخل ماشین نشسته بود. محمدعلی ایرانمنش هم بود. به من گفت: آقای محسن رضایی گفته که امشب باید حتما تنگه ابوغریب را ببندید.
بستن تنگه ابوغریب
ده یا دوازده کمپرسی همه را با چراغ روشن راه انداختیم طرف دشمن. یعنی تظاهر به آوردن نیرو و تجهیزات کردیم. صف طویلی از ماشینها بود که وقتی حرکت کردند دشمن گمان کرد نیروی تازه نفسی به سویش میآید و تزلزلی در روحیه عراقیها ایجاد میکرد. این عملیات باعث ترس عراقیها میشد، یا فرار میکردند یا دست از مقاومت برمیداشتند. ثانیا قرار شد شهید حمید عربنژاد با لودر جلودار ما شود و اولین درگیری را او بوجود آورد.
آن شب، با فاصله حدود بیست متر در پی هم بودیم. صبح ساعت هشت و نیم حرکتمان به سوی عراقیها شروع شد، اما اثری از آنها نبود. اول شب یک تیراندازی بین ما و آنها شد و کمکم تیراندازی جای خود را به سکوت داد. صبح زود دیدیم سر و صدایی نیست. رفتیم روی تپه و دیدیم عراقیها نیستند.
نقشهای از تنگه ابوغریب داشتند تا مرا توجیه کنند که تنگه را ببندیم و از ورود دشمن به منطقه فتحالمبین جلوگیری کنیم. احتمال داشت عراقیها با عبور از رودخانه دویرج از طریق دشت چمسری به سوی ارتفاعات تینه و ارتفاعات رقابیه و ارتفاعات عینخوش بیایند و همه زحمات ما هدر برود. ساعت تقریبا یک بامداد بود و ما هیچ امکاناتی نداشتیم. سه گردانی که تقریبا یک هفته کامل درگیر بودند دیگر توان نداشتند. با وجود این، باید تنگه ابوغریب را میبستیم تا هم راه فرار بسته شود و هم نتواند با آوردن نیرو، قوایش را تقویت کند.
نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف