دختر سید عباس موسوی اضافه کرد: حاج قاسم به جوانان علاقه زیادی داشت و به فرهنگ آنها و سؤالاتشان توجه میکرد، قلبی بسیار رئوف و مهربان داشت و هرگاه از فاجعه جنگ داعش در سوریه و مصیبتهایی که به سر مردم این کشور آمد صحبت میشد چهره ایشان تغییر میکرد و بسیار غمگین میشد. جنبه انسانی شخصیت حاج قاسم بسیار برجسته بود.
دختر دبیرکل سابق حزبالله لبنان اظهار داشت: سردار قاسم سلیمانی مردی افسانهای و عاشق خانوادههای شهدا بود و به آنها رسیدگی میکرد. چند سال قبل شنیدم که مادر حاج قاسم فوت کردهاند و بسیار ناراحت شدم؛ چرا که با خودم گفتم حتماً قلب حاج قاسم اکنون بسیار غمگین و محزون است، اما هرگز احساس نمیکردم که ملاقاتی بین ما اتفاق بیفتد. مدتی بعد یکی از دوستانم نزد من آمد و از من خواست که در آن روز به چیزی فکر کنم و بدون اینکه توضیحی بدهد من را به دفتری برد و در آنجا گفت که “ما اکنون نزد حاج قاسم سلیمانی هستیم”. آن لحظه احساس کردم که همه دنیا برای من است. ما در آن دفتر چای خوردیم و سپس بهسمت طبقه بالا رفتیم و حاج قاسم به استقبالمان آمد.
بتولسادات موسوی ابراز کرد: حاج قاسم با ما احوالپرسی کرد و با سایر اعضای خانواده نیز آشنا شد و احوال ما را یکی یکی پرسید. حاج قاسم نهتنها متواضع بلکه بسیار صمیمی بود و حضور او آرامش وصفناپذیری را برای ما به ارمغان میآورد. هر بار که اسم هریک از نوهها را میپرسید او را نوازش میکرد، مثلاً از دختر برادرم پرسید “نامت چیست؟”، او پاسخ داد «نور»، سپس حاج قاسم گفت: “تو چراغ خانه هستی” و خندید. در این ملاقات حاج قاسم از من درباره تسبیحی که به من داده بود سؤال کرد و من به ایشان گفتم چون نمیدانستم که به دیدار ما میآیند تسبیح را با خودم نیاوردم، سپس حاج قاسم گفت “انشاءالله دیدار بعدی در منزل بتول خانم باشد.”
سپس دختر دبیرکل سابق حزبالله گفت: هنگام خداحافظی حاج قاسم با تواضع فراوان ما را تا دم در بدرقه کرد و به من گفت “انشاءالله به دیدار شما میآیم”. من تصور نمیکردم ایشان بهدلیل مشغله و مسئولیتهای فراوانی که دارد وقت دیدار با ما را داشته باشد. اما چند ماه بعد برادرم آقا یاسر تماس گرفت و از من خواست که نزد او بروم، از او پرسیدم “قضیه چیست؟”؛ اما توضیح بیشتری نداد. بله، آن روز حاج قاسم سلیمانی مهمان ما بود و هدایایی نیز همراه خود آورده بود و در دیدارهای بعدی نیز همین اتفاق افتاد، ما واقعاً شرمنده ایشان و سخاوتشان شدیم.
وی تأکید کرد: من خیلی خوشحال شدم و انتظار نداشتم که حاج قاسم با امور مهم و حساس نظامی و سیاسی و مسئولیتهای بزرگی که بهعهده دارد وقت پیدا کند که به منزل من سر بزند. ایشان قبل از اینکه برود بلند شد تا هدایایی را که با خود آورده بود به ما بدهد. حاجقاسم کاملاً خودجوش رفتار میکرد و همه در حضور ایشان آرامشی بینظیر داشتند و در پایان پیشنهاد داد که یک عکس جمعی بگیریم. بعد از مدتی حاج قاسم افتخار داده به منزل ما آمد و زمانی که با من صحبت میکرد به من میگفت: “عموجان، چطوری؟ چه خبر، عموجان؟”
وی در پایان این مصاحبه گفت: حاج قاسم حتی از دور هم حال ما را درک میکرد، یک روز خیلی ناراحت بودم و غم سنگینی را روی سینهام احساس میکردم که تلفن زنگ خورد و صدای آرامی به من گفت “حالت خوبه، عموجان؟”، من در ابتدا این صدا را نشناختم و سپس به او گفتم “ببخشید، شما را نمیشناسم اما صدایتان بسیار آشناست”، سپس خندید و من متوجه شدم که حاج قاسم است، انگار که از حال من خبر داشت.
انتهای پیام