ماجرای جالب چلوکبابی که شهید باکری به آن لب نزد!


ماجرای جالب چلوکبابی که شهید باکری به آن لب نزد!

خلاصه برنامه ای چید که تدارکات لشکر هر روز می رفت سبزی شسته و بسته بندی از دزفول تهیه می کرد و همراه غذا به بسیجی ها می دادیم.

ظهر، هنگام خوردن غذا، آقا مهدی با دیدن سبزی وسط سفره گفت: «ما این امکان رو داریم که با غذامون سبزی بخوریم،بقیه بچه ها که این امکان رو ندارن چی؟

او تا این حد اخلاص داشت و هر چیزی را که برای خودش می خواست، برای دیگران هم می خواست. اگر امکاناتی بود که بقیه نمی توانستند از آن استفاده کنند، او هم از آن امکانات استفاده نمی کرد. به خاطر همین کارهایش بود که بر دل های بچه ها حکومت می کرد.

بی سیم زد به خط تا مطمئن شود که از همین غذا به بچه های خط که در اول در گیری ها هستند هم رسیده یا نه و تا مطمئن نشد، لب به غذا نزد.

برگرفته از کتاب نمی توانست زنده بماند/ خاطراتی از شهید مهدی باکری





منبع

به گزارش برنا؛ دزفول یک منطقه خوش آب و هوا و دارای طبیعت بسیار زیبایی است. باغ های مرکبات و سیفی جات زیادی هم در این مسیر وجود دارد. یک بار وقتی از این مسیر رد می شدیم، کنار جاده ایستادیم و مقداری سبزی چیدیم که با غذای ظهر بخوریم.