کبری را از قبل میشناختم ولی آن روز وقتی چشمم به او افتاد، دیگر هیچجوری نتوانستم از فکرش بیرون بیایم». کبری ۱۷ ساله آن روز بعد از خوردن ناهار همراه دختر همسایه برای شستن ظرفها به لب دریا آمده بود. انگار او هم سنگینی نگاههای محسن را حس میکرد که سریعتر از همیشه ظرفها را شست و در حالی که سعی میکرد نگاهش را بدزدد به طرف خانهشان رفت.
بالاخره عروس و داماد بدون هیچ ساقدوشی از آرایشگاه به سمت روستا حرکت کردند. وقتی پلیس راه از این موضوع باخبر شد، برای تشکر از اقدام عروس و داماد یک خودروی پلیس را مامور کرد تا برای امنیت بیشتر آنها را تا محل زندگیشان همراهی کند. ماشین پلیس پشت موتور عروس حرکت میکرد و مردمی که شاهد این صحنه بودند با بوق زدن ابراز احساسات میکردند. همه اینها باعث شد عروس و داماد خیلی دیر به روستا برسند.
مهمانان ناخوانده
یک ساعت از ظهر گذشته بود که محسن با موتور گلزدهاش راهی شهر شد و عروس جلوی در آرایشگاه با دسته گلی که محسن به دستش داده بود به موتور خیره شده بود. وقتی داماد از همسرش خواست سوار موتور شود، چشمهای زنهای فامیل گرد شد و یک لحظه هم نگاهشان را از عروس موتورسوار برنمیداشتند.
کمی از نیمه شب میگذشت که موتور عروس وارد روستا شد. هنوز عروس و داماد از موتور پیاده نشده بودند که برق روستا رفت. اهالی روستا که از ساعتها پیش منتظر محسن و کبری بودند، آنها را تا در خانه همراهی کردند. هر چند داماد فقط ۴۰ تا مهمان دعوت کرده بود ولی با ابتکار آقا داماد، توجه همه اهالی روستا جلب شد و همه آنها راهی مراسم عروسی شدند؛ «من دوست داشتم به تمام روستا شام بدهم اما بضاعتم کم بود و شرمنده خیلیها شدم. البته اطرافیانم درکم کردند و از این موضوع ناراحت نشدند».
آیا این خبر مفید بود؟
«کبری همیشه اصرار داشت برای روز عروسی پژو ۲۰۶ کرایه کنم اما خب هزینه آن خیلی بالا بود. وقتی به او گفتم موتور خودم را گل بزنیم اول مخالفت کرد؛ آن هم خیلی قاطع ولی بعد با دلایل منطقی قانعش کردم که موتور برایمان از هر لحاظ بهصرفهتر است». زحمت گلکاری موتور به خواهر ۱۷ساله آقای داماد داده شد و او با سلیقه خودش موتور را تزئین کرد. آرایشگاه عروس خانم داخل شهر بود و ۱۰۰ کیلومتر با روستا فاصله داشت.
۲ساعت از برپایی جشن عروسی میگذشت که با تماسهاس متعدد اهالی برق روستا وصل شد و میزبان توانست سفره شام را پهن کند؛ «وقتی چراغها روشن شد، چند نفر از مهمانها را دیدم که در تاریکی خوابشان برده بود. بقیه هم گرسنگی از چهرهشان پیدا بود».
به گزارش برنا؛ یک زن و شوهر بوشهری که از نظر مالی وضع زیاد خوبی ندارند، اجازه ندادند بیپولی زندگیشان را به هم بزند. آنها یک عروسی برگزار کردند که هم کمخرج بود و هم حسابی مشهورشان کرده است. موتور به جای ماشین عروس، خانه کوچک به جای سالن مجلل و …