شعر شب هفتم محرم

اوّلین روز است که بی گهواره می گردی علی

بی تعادل هستی و ماتم چگونه با سرت

دور و برش آن‌قدر کسی نیست که باید

حجم تیر حرمله را تاب آوردی علی

توان ده با نگاهت جسم و جان ناتوانم را

باز کن از ساقه ی این تیر انگشتان خود

مگر این حنجر بهم خورده

چون به اسناد شهادت آخرین امضا منم

ای اختر مدینه و سرباز آخرم

حرف هاتان همه از ریشه و بُن و باطل بود

آه که با پشت خم، پشت خیامت برم

چو دیدم تیر می آید گلویم را سپر کردم

گودال توست کوچک و گودال من بزرگ

سخن سر بسته می گویم مکش پیکان ز حلقومم

می چکد از بند قنداق تو خون حنجرت

به خدا شیر ندارم پسرم گریه مکن

بند قنداقه ی مرا وا کرد

میان خطبه، میان بگو مگو انداخت

یار کفن پوش من یار من و یار عشق

غنچه ی آغوش من، زینت خاموش من

یک چمن گل می رود از دست، اما آب نیست

اشعار شب هفتم محرم  ـ شعرشهادت حضرت علی اصغر علیه السلام ـ علی اکبر لطیفیان

نه شیر خواره ببیند نه آب داشته باشد

بی سر و بی صدا ز عمه گرفت

همه دیدند که در دشت هماوردی نیست

می برم شاید بسوزد بر تو قلب آفتاب

دست را بر طناب می گیرد

یارب این تیر سه شعبه چه به اصغر گوید

هی شانه رباب تکان می دهد نخواب

مادرم مات خنده ام شده بود

ای کاش می نشست علی جان به حنجرم

من به مهمانی تان سوی شما آمده‌ام

و خدای من و تو نیز بزرگ است علی

خنده ات شرمنده می سازد پدر را گریه کن

سیراب می شوی به سر دست مادرم

ای وای از آن تیر و کمانی که گرفته‌ست

کار از دست تو از حلق تو بر می‌آید

تو از این پس جا روی دستای فاطمه داری

گل هدف تیر شد ای عجب از کار عشق

اشعار شب هفتم محرم  ـ شعرشهادت حضرت علی اصغر علیه السلام ـ علی زمانیان

ای که گرفتی به دوش بار غم و بار عشق

بپرس از تیر او خود می دهم شرح بیانم را

تو تشنه بودی و این خشکی لبت همه را

چون علی دید که شد مشکلش آسان خندد

با قطر خویش راه گلو را گرفته است

بال و پرش جدا شد و افتاد بر زمین

این بلاتکلیفی ام ازناتوانی نیست نیست

کز شرار تشنه کامی خرّم و شاداب نیست

بدن کوچک از پوست به سر بند شده

گاه در معرکه آن کار دگر باید کرد

غیر آن اشک که در چشم رباب است رباب…

اشعار شب هفتم محرم  ـ شعرشهادت حضرت علی اصغر علیه السلام ـ  شاعرناشناس

*********************

اصغرت بال و پر در آورده

می برد همراه قرآن سوی میدانم پدر

چو رفتم از کفت دیدی به پیراهن نشانم را

تیر با یک پیچ و تابِ تازه ای برخاسته

گریه های دیشبت یادم نرفته پس چرا

سود خلخالها کلان تر بود

اگرم شد سر نبش قبر بلوا نشود

بی بدن بودنم، اجازه نداد

یک شبه مادر برای خود شدی مردی علی

بر دلم افتاد دیگر بر نمی گردی علی

پسرم شادی این قوم فراهم نشود

یا که تقدیر گلویت پدرت را می برد

مرد گشته ، ببرش مرد تَرَش گردانی

ز اشکت آبیاری می کنی این غنچه را اما

که روز دورو برش آفتاب داشته باشد

قنداقه ات که بست لبت باز شد علی

جان می دهی ز تیر سه شعبه برابرم

می روم گاهی بسوی خیمه گاهی قتلگاه

بیشتر دل نگران پسر فاطمه ام

به روی نیزه نزن، زخم گلویش وا  شد

نشست و ..تیر میان کمان گرفت و کشید

اشعار شب هفتم محرم  ـ شعرشهادت حضرت علی اصغر علیه السلام ـ وحید قاسمی

غیر آن کودک گهواره نشین مردی نیست

یادتان نیست نوشتید بیا؟ آمده‌ام

************

شاید زبانم لال بیچاره رباب است

طفل من تا بغل توست خیالم جمع است

عمق این مرثیه را مشک و علم می دانند

من نمردم، که یار می خواهی

مردی که شکسته‌ست مصیبت کمرش را

ای شده قربان دوست اوست خریدار عشق

سپاه را چقدر سیر کرد آب فرات

بین سرها ، سری در آوردی

غارت اینجا نه فقط درهم و دینار و زر است

لبخند می زند به محاسن سفیدی ام

چه بگویم به شما هست زبانم قاصر

پسرم می روی آرام و پر از واهمه‌ام

روی دستم دست و پا کمتر بزن ای اصغرم

دوست دارم کنار پیکر تو

زانویت را جمع کردی بسکه پیچیدی ز تیر

اصغر از محضرت مرخص شد

پرسش ِ ما راجوابِ تازه ای برخاسته

چون ندارم طاقت دیدار جان کندن علی

تیری که چشمهای عمو را گرفته است

*********************

چشمه هاتان همگی از ده بالا گِل بود

با خطی از خون نوشت معنی ایثار عشق

خشکش زده دهان تو پیداست نای آن

آن گل مینو سرشت بر ورق سرنوشت

چه کنم واقعاً پدر تنهاست

بچه را از رباب می گیرد

چشم رباب حجله دامادی ات ندید

کاش این سوخته معجر زسرم وا نشود

گریه هایت برای آب نبود

کرب و بلا حالا دو تا خورشید دارد

چه زود این همه تغییر کرد آب فرات

اگه این سرِ کوچولو سر نیزه ها باشه

پشت تو لشکر انبوه فراهم کردیم

منتظر تیر بود یار وفادار عشق

گر چه می بینم به رویت رنگ چون مهتاب نیست

هم دلهره دارد که مبادا خبرش را…

تیر بزرگ عدو سر علی را برید

بابا نخواب… موقع شیر است گریه کن

نیت کند، از شیر بگیرد پسرش را

جان به لب اصغر و بر صورت جانان خندد

تیر حس کردی اگر سوی پدر می‌آید

بدون کودک و گهواره خواب داشته باشد

ننوشتید بیا کوه فراهم کردیم؟

سخت است که پنهان بکند چشم ترش را

در خیمه گرم کرده خودش مجلست علی

نوه ی حیدری جگر داری

خوب شد تیر سه پر گرچه سپر را کج کرد

دوباره آب رسید و دوباره شیر آمد

وای از حیله ی صیاد به دادم برسید

با پنجه قبر می کنم و خواهرت رسید

آنکه در دست پدر جان داده در میدان جنگ

خورجینی که در خیال خودش

درِ دروازه را که رد کردیم

سه شعبه در گلویش گیر کرد… آب فرات

اشعار شب هفتم محرم  ـ شعرشهادت حضرت علی اصغر علیه السلام ـ شاعرناشناس

چون علی اکبرت، اذان بدهم

طفل ششماهه که دیده است به میدان خندد

نیست دیگر در تنم یارای ره رفتن علی

نیست همبازی تو بی چاره ام کردی علی

از سر نیزه سر در آورده

اشعار شب هفتم محرم  ـ شعرشهادت حضرت علی اصغر علیه السلام ـ استادشفق

وقت آن است بگیری قمرش گردانی

رُباب را که زمین گیر کرد آب فرات

باز در آینه، کوفی صفتان رخ دادند

تو هنوزم مرا نبوسیدی

اشعار شب هفتم محرم  ـ شعرشهادت حضرت علی اصغر علیه السلام ـ حسن لطفی

اشعار شب هفتم محرم  ـ شعرشهادت حضرت علی اصغر علیه السلام ـ علی اکبر لطیفیان

تازه این کودک زخوابِ تازه ای برخاسته

خوابگه او کجاست سینه ی اسرار عشق

ناله زد وای علی خواهرش از جا پا شد

***********

برای مادر اصغر جواب داشته باشد

آن همه لبیک گفتن یکطرف ، این یکطرف

سنگدل حرمله بر غربت مهمان خندد

همبازی تو ساقه تیر است گریه کن

تیری چنان کشید که گفتم کمان شکست

بخوانید:  کیفیت صنعت لوازم خانگی در کشور روند روبه رشدی را تجربه کرده است

یاد دارم مرا بغل کردی

خیمه را اضطراب می گیرد

اشعار شب هفتم محرم  ـ شعرشهادت حضرت علی اصغر علیه السلام ـ سید حمید برقعی

گفتی ای یار آخرم نازی

گفته بودم بنشینی به سر تیغ پسر

خندید مادرت چقدر ناز شد علی

ولی بهتر که زآغوشه ی زهرا نشود

که به سرنیزه سر کوچک تو جا نشود

داستان را همه اهل حرم می دانند

التماس دعا خداحافظ

ماندن برای آنکه تاب ندارد چه فایده

تیری که حرمله زده بر حلق خشک تو

باغ هامان همه دور از نفس پاییزند

و پشت خیمه  همین دفن کردنش بس بود

کشته ی لب تشنه ی بی شیر عاشورا منم

شال بسته ، با نقابِ تازه ای برخاسته

کاش دیگر کسی مشغول تماشا نشود

انتهای زمان آغازی

چقدر کربلا علی دارد

گرچه لب خشک ولی چشم همه دریا شد

تو روی دست پدر عازم میدان بودی ؟

یک سه شعبه مرا ز عمه گرفت

در فراوانی این فصل تو را کم داریم

به هرلبخند خونم از دهان بر شانه ات ریزد

رحمی به من بکن جگرم تیر می کشد

دنبال راس هجدهمین شخم میزند

حال که، تکلیف من مشخص شد

شد کباب از اثر خنده ی او قلب رباب

میهمان بود علی اصغر و عطشان جان داد

جز تو دیگر تشنه ی وصلی در این محراب نیست

مادری غم زده و خون جگرم گریه مکن

چه جوری خاک بریزم روی تو ، چشماتو ببند

ای کاش میشد زودتر دست تو را بست

ولی ای کاش سر راس تو دعوا نشود

چرا نگاه به باریکی گلو انداخت؟

به جای لالا بر لب تو آب آب است

مرغِ در بین قفس این در و آن در می‌زد

تیر دارد شتاب می گیرد

لالا برای آنکه خواب ندارد چه فایده

می زنی لبخند و پیدا می شود سرهای تیر

غزل زمان بیانش حجاب داشته باشد

اینکه نمیخوابد علی تقصیر تو نیست

حرمله با سه شعبه اش پا شد

در هیاهوی دست و پا زدنم

این طفل که لب تشنه ی یک قطره آب است

تشنه لب اصغر از آن بر رخ جانان خندد

خنده زد و باز کرد دیده به دیدار عشق

تیر هم که باشتابِ تازه ای برخاسته

لبای خشک تو بر هم مث ماهی ها نزن

چقدر حرمله تحقیر کرد، آب فرات

**

بابا نخواب موقع شیر است گریه کن

عشوه کنان ناز کرد، وا شدن آغاز کرد

دیدم که غربتت سندش روی نیزه است

گل غم نا گفته داشت خاطر آشفته داشت

دیده بگشا گوهر اشک آنقدر نایاب نیست

از پدر هم سرت گران تر بود

نامه نامه لک لبیک ابا عبدالله

چه کنم یار کوچکت باشم

نغمه سراید به غم قافله سالار عشق

مردی که شکسته‌ست مصیبت کمرش را

عاقبت دندان شیری هم در آوردی علی

خانم دعای تو یقیناً مستجاب است

در طواف خیمه ها لبیکی از اصحاب نیست

من که یارب می شدم سیراب از یک جرعه آب

تا باز کند از پر قنداق، پرش را

 



منبع

به گریه گفت به بابا مادر که شیر نداره

سرم از روی نیزه می افتاد

آیه آیه رجز گریه تلاوت می کرد

بعد عباس دگر آب سراب است سراب..

آخرین باری که بستم بند این قنداق را

هم چشم به راه است که سیراب بیارند

ای گل زهرا گلوی نازکت را تاب نیست

سفید شد همه گیسویش یکی یکی

اشعار شب هفتم محرم  ـ شعرشهادت حضرت علی اصغر علیه السلام ـ شاعرناشناس

وقتی به عمه گفت سرم تیر می کشد

با همان گریه خود غسل شهادت می کرد

تا که افزون نکند داغ علی اکبر را

می ز سبویم زدی بر سر بازار عشق

به سه صورت جواب می گیرد

میان این همه امید و آرزو انداخت

حرمله پشت حرم آمد و واویلا شد

ز فرط ضعف ای مه صورتت را تیره می بینم

لب تشنه پر زدی ز کنارم علی، ولی

چون خجالت می کشم من از رباب

یک نیستان ناله می جوشد از این دشت بلا

تلخ است پدر گریه کند، طفل بخندد

شد وقت بازی ات کمرت را گرفته ام

اصلاً بیا و فرض کن کن که آب خورده

بچه را از رباب می گیرد

عشق زمینگیر شد عرش سرازیر شد

علی از فرط عطش سوخت، خدا می فهمد

گریه کند های های چشم عزادار عشق

ور نه بی مهر و وفایی در مرام آب نیست

دنبال آب من به همه رو زدم نشد

باغ می سوزد در آتش ای دریغا آب نیست

**

اشعار شب هفتم محرم  ـ شعرشهادت حضرت علی اصغر علیه السلام ـ استادلطیفیان

اثری داشت که سوز جگرت را می برد

صدای گریه ی او آتیش به دلها زده

فقط از آن همه یک پاسخ آری می‌خواست

*********************

مگر اینکه به خواب، من رفتم

خواب شیب الخضیب می دیدی

که چنین از ره تحقیر به پیکان خندد

قلب ثار ا… منم ز آن قبر من شد سینه اش

با پدر رفت و ندانم چه شده کز میدان…

تا ز حلقم سپیده پیدا شد

قصه شنیدم که دوش تشنه لب گلفروش

همه ی دلخوشی ام ، تاج سرم گریه مکن

*********************

می‌روی زیر عبای پدرت آهسته

کاش با دیدن تو در همه ی راه علی

که تیر حرمله سوزانده مغز استخوانم را

گلویش تازه گل انداخته من می ترسم

برد گلی سبز پوش هدیه به بازار عشق

عمه تو را ز دور نشان می دهد نخواب

یا ز سر نیزه چون سرت با سر

زود یا خوابش کنید و یا مُراعاتش کنید

آگه شود ز غصه مرگت چو خواهرم

افسوس مادر تو شب شادی ات ندید

************

*************

به گزارش برنا؛ اشعار شب هفتم محرم یا شب حضرت علی اصغر (ع) عبارتند از :

یزید بود ولیکن رباب فکر نمی کرد

خنده ات باده ی حیاتش بود

غنچه ی خندان که شد پرپر در این صحرا منم

*********************

اشک ریزد مادرم از دیدن لبخند من

دیدی که دید حرمله هم ناامیدی ام

ناگهان کودک شش ماهه علم را برداشت

سپس عبای خودش را به روی او انداخت

*********************

قحطی آب و شرار آفتاب و حرمله

داد از این همه بی داد به دادم برسید

 

خون تو را به چهره که پاشید وای من

هی از این خیمه به آن خیمه زنی سر می زد

بچه به این کوچیکی مگه گناهش چی بود

همان که ولوله در لشگر عدو انداخت

چه کرد با جگر تشنه ها نمی دانم

اکبرت رفت با عمو چه شود

مادر نگران است، خدایا ! نکند تیر

جان رباب من به همه رو زدم نشد

اشعار شب هفتم محرم  ـ شعرشهادت حضرت علی اصغر علیه السلام ـ استادحبیب الله چایچیان

با سرم باشتاب، من رفتم

روی این دستم تنش ؛ برروی این دستم سرش

سنِّ شش ماهگی مبارک باد؟

غم مخور ای کودک دُردی کشم

**

آبت نداده ام ، بخدا آب می شود

خدا به گریه کنان تو آبرو بخشید

وقتی که تیر بچه ما را ز ما گرفت

با خودم می برمت که مادرت دلواپسه

رویِ دستم یک کتابِ تازه ای برخاسته

تازه شروع ضجه ما بعد از این شده

گر چه بی شیر، زاده ی شیرم

دل آقا اسیر زلفت بود

ای همای آسمان پرواز من با من بیا

مادرش داشت کنار پسرش جان می داد

بخوانید:  شادی جالب سردار آزمون با کارلوس کی‌روش پس از گل دوم

گیرم تو را حسین بگیرد ، بغل کند

هر کسی گرید «حسانا» از غم امروز من

عمود خیمه ی او را به حالتی بگذارید

فاصله کم شده و حرمله با قدرت زد

دارد ز حنجر پسرم تیر می کشد

خبر سوختن بال و پرت را می برد

تو تشنه بودی و بابا فقط به خاطر تو

طفلی و این همه جلاد به دادم برسید

باغ تب و تاب داشت گل طلب آب داشت

حسین خون گلو را به آسمان پاشید

لاجرم بویِ شرابِ تازه ای برخاسته

لختی گذشت پیرزنی غرق درد گفت

با چه سر تو را به نی بند میکنند

اشعار شب هفتم محرم  ـ شعرشهادت حضرت علی اصغر علیه السلام ـ حامد خاکی

تا به این لبای خشکت شاید کمی آب برسه

کاش این قبر تو گم باشد و پیدا نشود

چند قطره آب می گیرد

بر روی دست آفتابی ، آفتاب است

این بار سپیدی گلویی نظرش را

می رسد ناله آن مادر عاشورایی

ننوشتید زمین ها همه حاصلخیزند؟

بوسه ی چوب به لبهای تو پیدا نشود

تا نفسی بر گرفت پرده ز اسرار عشق

خواب می آمد و چشمان ترت را می برد

تا پشت خیمه کار پدر سر به زیری است

سنگشان بی هوا به سر می خورد

اشعار شب هفتم محرم  ـ شعرشهادت حضرت علی اصغر علیه السلام ـ شاعرناشناس

بعد از تو عمه از جگرم تیر می کشد

از هیاهوی نیزه ها فهمید

بی جهت حرمله سه شعبه نساخت

اشعار شب هفتم محرم  ـ شعرشهادت حضرت علی اصغر علیه السلام ـ شاعرناشناس

وقتش شده بر دست بگیرد جگرش را

*********************

با لبی خشک و تشنه جان بدهم

بعد از برادرت کمرم تیر می کشد

تو را حسین چه ناباورانه می نگرد

وقتی کسی جواب ندارد چه فایده

تا کنم پُر ز آب، من رفتم

دست ها را مست کردی بسکه پر دردی علی

نبینی تا زبان گرداندن دور دهانم را

خواهشی قبل بُردنم دارم

چه کنم نوگل من تا که تو ناخن نکشی؟

حنجرت را بهانه می دیدند

باد دارد از مسیر ِ چشمهایش می وَزَد

*********************

اشعار شب هفتم محرم  ـ شعرشهادت حضرت علی اصغر علیه السلام ـ یاسر مسافر

تقصیر تیر بود اگر استخوان شکست

ایکه خونت ریخت روی دست من دشمن علی

سخنانت عجیب غوغا کرد

از تو گهواره ای مانده ببرندش غارت

یل شش ماهه ای عجیب که نیست

************

حرمله گوئیا تیر به قلب زهرا زده

گاه احرام آمد و نزدیک شد میقات وصل

به قوم سنگدل رو سیاه ، رو انداخت

ازحرم طفل رباب ِتازه ای برخاسته

آب دامی ست که دلبند مرا صید کند

تا صورتت نقاب ندارد چه فایده

نبوس این قدر بابا آخر این لعل لبانم را

اما سر تو بند به یک پوست مانده است

بیرون زده سه شعبه ای از لابلای آن

در حرم زاری مکن از بهر آب

در شهادت یادگار محسن زهرا منم

صبرکن تا صدقه دور سرش گردانی

اشعار شب هفتم محرم  ـ شعرشهادت حضرت علی اصغر علیه السلام ـ استادشفق

گلویت زیر عبا تا به حرم پنهان است

کاش میشد که نسیمی خبرت را می برد

پس از این گل به گلستان به چه عنوان خندد

این که جلوی خیمه ها زانو زده کیست؟

تشنه ام ؛شیر ندارم ؛چه کنم ؛حیرانم

کودک من به سلامت سفرت، آهسته

گیسو نکش اینقدر تو تازه عروسی

همره اشک من غمدیده بر دامن علی

دفن شد زیر لحد باز پدر تنها شد

نمی خواهم ببینم گریه های باغبانم را

ننوشتید که ما در دلمان غم داریم؟

قیمت یوسف زهرا دو سه مَن گندم بود

جان من قول بده پیش کسی رو نزنی

غنچه ی عطشان که سوزد بر لب دریا منم

کس نکُشته کودک ششماهه ی مظلوم را

که بود غنچه او را ز رنگ و رو انداخت

یک نگاهی به من بیندازی

که دیگر نشنود در خیمه ها مادر فغانم را

کم خنده کن علی به من و دیده ترم

تاری از موی حسین بن علی کم نشود

آی مردم پسر فاطمه یاری می‌خواست

حنجر طفلی چرا نشان تیرش کنند

نخ قنداقه ی مطهرتان

سوخت از آتش بیداد «حسان» گلشن دین

می کنی شرمنده ام ای گل ز خندیدن علی

همسفرها به من نمی گویید

اشعار شب هفتم محرم  ـ شعرشهادت حضرت علی اصغر علیه السلام ـ علیرضاخاکساری

ختم شد با نام من طومار اصحاب حسین

قنداقه ات هنوز به بازوست مانده است

دشت لبریز شد از جمله هل من ناصر

نکند حرمله را با خبرش گردانی

با حضورش بوترابِ تازه ای برخاسته

دادمش بلکه بگیری سپرش گردانی

یک پیرزن به گریه به یک پیرمرد گفت

دست و پا می زند علی اصغر

بابا جون رو دست من اینهمه دست و پا مزن

اشعار شب هفتم محرم  ـ شعرشهادت حضرت علی اصغر علیه السلام ـ علی عباسی

چون که عترت را به قرآن مختصر معنا منم

که با لبهای سوزانت بسوزانی زبانم را

سنگرت بود و گرنه سپرت را می برد

همان که آبرویت را ز گریه اش داری

**

کودک من لای لای از غم تو وای وای

ایستاده به روی پای خودش از امروز

تازه زمان دیدن دندان شیری است

ولی چه سود، کمی دیر کرد آب فرات

آه بانو چه کسی حال تو را می فهمد؟

تا خیمه صوت قهقهه پیچید وای من

اشعار شب هفتم محرم  ـ شعرشهادت حضرت علی اصغر علیه السلام ـ شاعرناشناس

مشک سقاییِ عمویم کو ؟

کاش میشد که زبان دور لبت چرخاندن

که شکم ها همه از مال حرام آکنده

گردنی که خشک باشد آخرش این میشود

بابا نخواب موقع شیر است گریه کن

از غم سوختن بال و پرش جان می داد

من خودم تیر از گلویت می کشم

با احتیاط زیر سرت را گرفته ام

دشت پر از های و هوست مشتری عشق اوست

یک شیرخواره با لحدش روی نیزه رفت

درمانده ام میان دو راهی کجا روم

دست کم می شود مرا ببری

جای نفس بلند شده خس خست علی

این طفل در آغوش بگیرد پدرش را

بس کن این لبخند، اشکم را در آوردی علی

*********************

ز تو ممنونم ای تیر سه شعبه ساکتم کردی

پشت سرهای ما چه می ریزی

من هنوز از نگه حرمله ها می ترسم

آنکه دارد مدفنی والاتر از والا منم

مرد بی انتها خداحافظ

قد بکش حنجره‌ات را سپر بابا کن

خیمه به کویم زدی خنده به رویم زدی

لایی لایی اصغر من دلم طاقت نداره

تا که پلک تو را عطش می بست

یا همین که رباب لا لا گفت

بابا نخواب موقع شیر است گریه کن

شرمم بود که بی تو سوی خیمه رو کنم

دست داده دست هم گیرد ترا از من علی

تیر پایان به جمله داد و مرا

فصل بی تابی است اینجا غنچه ها را تاب نیست

بین این لشکر وامانده دگر حرّی نیست

عذر خواهم رباب، من رفتم

آیه‌ها را همه با هلهله پاسخ دادند

پدر تشنه ها خداحافظ

به سر عمه سایبان بدهم

تن من دست خاک، سر را هم

گر چه خالیست علی جای تو در آغوشم

پرسش نکن سه شعبه برایم بزرگ بود

پیش چشم مادر تو چیا بر سرت میارند

آری ولی رباب ندارد چه فایده

با تو «شفق» پر گرفت عشق در او در گرفت

اشعار شب هفتم محرم  ـ شعرشهادت حضرت علی اصغر علیه السلام ـ هادی ملک پور

بخوانید:  پرسپولیس با یک تقابل داغ!

ریخت برهم لشگری را تاکه بر دستم رسید

********************

می کنند آهسته نجوا برگ ها در گوش هم

گرچه افتادند رویِ خاک ها خورشیدها

گریه برنده تر از تیغ عمل خواهد کرد

کمی آرام که صحرا پر گرگ است علی

لنگر کشتی نجاتش بود

اشعار شب هفتم محرم  ـ شعرشهادت حضرت علی اصغر علیه السلام ـ شاعرناشناس

وقتی دو قطره آب ندارد چه فایده

بانگ هل من ناصر من بی جواب است ای دریغ

بی قراری، قرار می خواهی

اشعار شب هفتم محرم  ـ شعرشهادت حضرت علی اصغر علیه السلام ـ  شاعرناشناس

پروانه به هم ریخته گهوارۀ خود را

بیشتر شد تشنگی ها ، او خودش  آب ، آب بود

با عمو می پری جگر داری

رُباب را چقدر در حرم خجالت داد

در سکوتی که همه مُلک عدم را برداشت

پر پرواز و بال پروازی

با همه پیغمبران ، پیغمبری ام فرق کرد

نیست از چهره آیینه کسی شرمنده

بی‌گمان در صدف خالی‌شان درّی نیست

با آن لبی که غرقه به خون شد به من مخند

گذشت واقعه آنجا رسیده ایم که باید

تازه مغرب ، آفتابِ تازه ای برخاسته

چه می شد ای پدر یک لحظه از من دور می گشتی

دست بابات نبود تیر سرت را می برد

زلفی که پیچ و تاب ندارد چه فایده

رفتی از نیزه سر در آوردی

رفت تا بلکه پشیمان بکند لشکر را

در میان قنوت دستانت

این جسم بی سرت ز چه رو تا حرم برم

مادرت دق می کنه مواظبش خدا باشه

رویت عجیب مثل کویر است گریه کن

خون گلوی اصغر بر رخ بابا چکید

دیگر از شدت گرما و عطش همچو کویر

تیر سه شعبه مگه جواب این بچه بود

همان که خیره به دست حسین شد… آری

عروس فاطمه را پیر کرد آب فرات

بیش از این قامت خم گشته ی من تا نشود ؟

رفتی حسین جسم تو را بوریا گرفت

*********************

هر گل پژمرده را به آب سیرش کنند

این طرف ناله و آن سوی ولی غوغا شد

*********************

دست و پا می زنی اما پدرت حیران است

چاک خورده لب نوزاد به دادم برسید

**

روی دستان باب من رفتم

کی خبر از خواب داشت دیده ی بیدار عشق

به خیمه ای ببریدش رباب را که در آنجا

سر این نیزه ها ز عمه گرفت

عزیزم می خوام که دفنت کنم اینجوری نخند

تا که اصغر سوار عرش شود

بارالها چه بلایی سرش آمد که حسین

اصغرم ای اصغرم ای گل گلزار عشق

گر چه زمان دیر بود تشنه لب شیر بود

در پناه خدا، خداحافظ

دور و اطراف شهر سنگ آباد

آه بفرستم کدامش را برای مادرش

وقتش شده بر دست بگیرد جگرش را

خدا کند برسد خیمه تاب داشته باشد

در حریم عشق تنها مانده یک ششماهه گل

تمام اهل حرم تشنه… اسب ها سیراب

هر چه باشم منم علی هستم

به یاد علقمه و قصه ی عمو انداخت

چه کنم تا دلت شود راضی

خود مولا رکاب می گیرد

پسرم از نفس افتاد… به دادم برسید

از تماشام، گریه سر می داد

عطش تو نفس مختصرت را می برد

 

جان من قول بده زودبرش گردانی

که ظرف داخل دستش شراب داشته باشد…

***************

امیدبود که رحمی کند ولی افسوس

احساس مادری به همین شیر دادن است

شاه پیغام فرستاد : به دادم برسید

آه از غنچه گلی این بار

ظلم این نامحرمان ما را از او محروم ساخت

دیدم جماعتی همگی دست چین شده

نشست تیر و سرش را ز روبه رو انداخت

بعد ازآن واقعه یعنی دم غارت کردن

سدّ برخورد سنگ و سر نشدم

میزند این همه فریاد به دادم برسید

پس ببر تا سند معتبرش گردانی

یک قطره از اشکش چو فیض صد شراب است

خود رهایی بخش او از آتش فردا منم

گز کسی بر رویت ای گل شبنم آبی نزد

چشمم که رفته است سیاهی کجا روم

حالا دلت که سوخته ما را دعا کن

دو قطره آب ندادی و شاه عطشان را

انداختن حِرز ، اگر چه به گردنت

*********************

بی وفایی به رگ و ریشه آن مردم بود

خنده را بی حیا، ز عمه گرفت

پسرت را به فدای پدرش گردانی

وقت دفن:

چشم بخون خفته داشت از غم سالار عشق

لب زدن ها پدرت را نگرانت کرده

پشتِ پایش آب…آبِ تازه ای برخاسته

بست بر روی سر عمامه پیغمبر را

اشعار شب هفتم محرم  ـ شعرشهادت حضرت علی اصغر علیه السلام ـ  شاعرناشناس

*********************

به نیش نیزه  کسی را به جستجو انداخت

حالا برای خنده که دیر است گریه کن

اصلاً بیا و فرض کن یک گوشه خواب است

از چه با بی کسیت می سازی؟

تازه گل پرپرم من ز تو عاشق ترم

اشعار شب هفتم محرم  ـ شعرشهادت حضرت علی اصغر علیه السلام ـ علی اکبر لطیفیان

ژاله بر چهره و این غنچه ی گریان خندد

ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه؟

تیر دارد گلاب می گیرد

وقت آن شد خودی نشان بدهم

یه کمی طاقت بیار عمو برات آب میاره

مادرش گفت که ای حرمله لعنت بر تو

با این لبی که مثل حصیر است گریه کن

باید آخر چه به او داد به دادم برسید

مواظب باش ای گل من رو سینه اش سر نذاری

************

ناقه ی عمه را حجاب شدی

لب به گریه نکنی باز اگر می خواهی

وقتی از سایه معجر آوردی

تا پر نشسته تیر عدو در گلوی تو

دیگر از خجلت ندارم روی بر گشتن علی

با سرم نیزه را تکان بدهم

از نی سرش جدا شد و افتاد بر زمین

پدرت را غریب می دیدی

سر درد مادر تو مرا آب کرد و کشت

از حنجرت چگونه برونش در آورم

می روم انتقام می گیرم

***************

موی من شانه شد به پنجه ی باد

************

خیمه پرسید بر نمی گردی؟

غنچه ی نشکفته ام برخیز وقت خواب نیست

پیش چشم مادر غمدیده اش تنها منم

گلوی نازک او طاقت تیر نداره

نا توانم تو را توان بدهم

اشک غم جای آب، من رفتم

با نیزه بلند زمین شخم می زند

مادرش زد به سر و عمه کنارش افتاد

خطری بود اگر، چاره خودت پیدا کن

بوی آب و دل بی تاب و سپاهی بی رحم

***************

لاله ی خونین رخ این آتشین صحرا منم

از سوال نکرده اش حنجر

نیزه دارم همین که راه افتاد

شاعر ناشناس

باز بیا سر کنیم قصه ی گلزار عشق

بی گناهی تو اثبات شود می ارزد

*********************

بغض شان جنگ با علی دارد

*************

کاش جای عطشی که رمقت را برده

تو فقط نیزه نخور صدعلی اصغر به فدات

همان دو لحظه که تاخیر کرد آب فرات

هدفش بود در آغوش پدر جان دادن

وای من کز زیر خاکا غرقه خون درت میارند

زیر لب زمزمه دارد: پسرم لالایی

گمان نمی کنم از این به بعد مادر تنها

سپاه را چقدر سیر کرد آب فرات

کوفه با دیدنت هراسان گفت :

این گل باغ خداست از چمن کربلاست

و دشمن تو خودش را از آبرو انداخت

اشعار شب هفتم محرم  ـ شعرشهادت حضرت علی اصغر علیه السلام ـ علی اکبر لطیفیان

در هوا بی هوا ز عمه گرفت

یابن خیر النساء خداحافظ