حماسه ۶ بهمن تا کنون روایات مختلف و زوایای متفاوتی را در قالب قلم رسانه ها و راویان و داستان نویسان به یادگار گذاشت ، اما به دلیل مردمی بودن این حماسه هربار روایت های آن تازگی خاصی دارد؛. روایت قیامی در برابر تفکری ضد دین، منافق و همچنین وابسته در لباس جنگلی ها که هنوز می توان آن را همانند روز حادثه تازه دید که از زبان مردمی عادی اما حماسه آفرین نقل می شود.
ششم بهمن سال ۶۰ از زبان یک کارگر جوان
وی ادامه داد : پس از انداختن نارنجک ها دیگر هیچ سلاحی نداشتم و به سمت بازار چهارسوق حرکت کردم. در آنجا با یکی دیگر از افرادی که می شناختم روبه رو شدم. او سرباز بود و یک کلاشینکف قدیمی داشت . وقتی از او اسلحه اش را خواستم اول به من نداد ولی وقتی سرش داد کشدم او اسلحه را به من داد و من با آن اسلحه پشت یکی از دیوارها مستقر شدم تا بتوانم به جنگلی ها شلیک کنم. اسلحه من در برابر امکانات آنها بسیار ناچیز بود و در ازای ۱۰ شلیک آنها من فقط می توانستم یک شلیک انجام دهم زیرا کلاشینکف قدیمی و زنگ زده بود و من برای هر بار شلیک باید آن را باز و خشاب را خارج می کردم ولی با این وجود هم توانستم ۲ نفر را مصدوم کنم.
به گزارش برنا؛ امروز درست چهل و یک سال از زمانی که خیابان های شهر آمل رنگ خون به خود گرفت می گذرد ؛ خونی که از لابلای سنگرهایی که مرد و زن ، پیر، جوان و نوجوان با دست های خالی و برای دفاع از آرمانی نوشکفته جاری شد تا سدی در برابر نفاق و منافق برای حراست از انقلابی جوان شود.
علی اکبر بابایی جوان ۲۳ ساله ای است که سال ۶۰ در حماسه ششم بهمن حضوری خودجوش اما تاثیرگذار داشت و تقریبا از پیشقراولان ایستادگی در برابر منافقین بود. وی که آن زمان کارگری معمولی با زندگی روستایی بوده روایتی متفاوت اما شنیدنی از حمله جنگلی ها و ایستادگی و شهادت مردم آمل دارد و میگوید: شب قبل از ششم بهمن تا زمان زیادی در محل کارم مشغول جوشکاری بودم و وقتی به خانه رسیدم بسیار خسته بودم و سریع خوابیدم. صبح روز ششم بهمن ساعت یک ربع مانده به ۶ وقتی از خواب بیدار شدم پدرم گفت که جنگلی ها به آمل حمله کردند و تمام خیابان ها را گرفتند.
این شهروند آملی گفت : پس از آن گفتم بهتر است به سمت پاساژی بروم تا در بالای پاساژ بتوانم شلیک کنم ولی دوستم مخالفت کرد و گفت که در آن صورت آنها نیز جلو می آیند و در کوچه های تنگ بازار راهی برای فرار نخواهیم داشت. در همین زمان متوجه حضور برخی از این جنگلی ها شدم. برای رسیدن به آن سمت دیوار ، پرش زدم . البته آن دوران جوان بودیم و پر قدرت . با این وجود جنگلی ها در همین حین پای مرا با سرم اشتباه گرفتند و هردوپای من بر اثر اصابت گلوله مصدوم شد.
چهل و یک سال از روزی که شهر آمل نام خود را در تاریخ ایران، اسلام و انقلاب جاویدان کرد، می گذرد. البته حماسه ای که مردم این شهر بزرگ آفریدند با هیچ واژه حماسی قابل وصف نیست و از آن روز سربند « هزارسنگر » بر پیشانی این شهر به یادگار مانده است تا همگان بدانند شهر بدون سنگر چگونه برای انقلاب ایستاد.
ابراهیمی گفت : شاید باورش سخت باشد اما اندک افرادی از پاسداران اسلحه داشتند و مردم عادی با داس و بیل و کلنگ آمده بودند تا از شهر دفاع کنند. حتی زن ها چادر به کمر بسته بودند و سنگر می ساختند. نقش زن ها در این حماسه بسیار مهم بود. و شیرینی حماسه ۶ بهمن نیز همین همبستگی و وحدت مردم در برابر دشمن بود.
بابایی افزود : بعد از این که زحمی شدم ، توسط افرادی که آنجا بودند به خیابان محمودآباد برده شدم تا با آمبولانس مرا به شهر نور منتقل کنند زیرا در آن زمان بیماستان ۱۷شهریور آمل به عنوان تنها بیمارستان شهر توسط جنگلی ها محاصره شده بود.
وی ادامه داد : داستان حضور من در حماسه ششم بهمن آمل به همین مقدار بود ولی آن روز من با چشم خود دیدم که مردم از جان و مال خود برای حفظ شهر گذشتند در آن نصف روز ۴۰ نفر شهید شدند و بیش از ۱۵۰ نفر نیز گلوله خوردند اما پای انقلاب و آرمان های امام ایستادگی کردند.