شعر شب دهم محرم

دارم دعا به زیر لب آنجا نبینمت

که دور سازی از این کاروان اجانب را

خبر دهید به زینب که چشمتان روشن

می خواستم بیایم و از زیر نیزه ها

قلبش شکست و عمه به ذهنش خطور کرد

قلبت فقط حریم خدا بود و تیر او

گل های سرخ روسری دخترانه سوخت

در خیال خود سرت را نیز بر دامن گرفتم

اشعار شب عاشورا  ـ اشعارعصرعاشورا ـ اشعار وداع امام حسین علیه السلام ـ وحید قاسمی

بی شک تمام  این وقایع ریشه دارد

اینجا  کبوتر  بچه  ها  را  یک کبوتر

قد سقای تو رعناست اگر بگذارند

شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل))

**

ای من فدای اشک غریبانه ات حسین !

ای آفتاب بر سر سرنیزه ها بتاب

سهم کبوتران مرا هم از این عروج

********************

با نیمِ خویشتن، نه خدا حافظی مکن

تو سلامت باشی اما من بمیرم حاضرم

عدو به روی سرم بیشماره می ریزد

دیگر از امروز یک لحظه مشو از من جدا

اشعار شب عاشورا  ـ اشعارعصرعاشورا ـ اشعار وداع امام حسین علیه السلام ـ احرامیان پور

تو میروی و سرت را… گمان کنم… شاید…

تا مدینه خبر آمدنش را بردند

دشنه ها  دور  و  بر پیکر  او  حلقه   زدند

اشعار شب عاشورا  ـ اشعارعصرعاشورا ـ اشعار وداع امام حسین علیه السلام ـ نادر حسینی

*******************

راهی نمانده بود برایش به غیر صبر

شیون کنان زنی لب گودال قتلگاه

آخر مگر ای نازنین خواهر نداری

سر را به روی نیزه… نگاهی به  نور کرد

خواهم نشست آینه سان در برابرت

من می روم به شام به همراهی سرت

ابری که روی صورت من را گرفت و بعد

با چشم بسته فاطمه فریاد می‌کشید

از روی مهربانت اگر شرم کرده بود

دوباره ضربه ی سیلی نشست بر رویی

سهم مرا از این فیض بیکران بده

ای صاحب شفاعت عظما حسین من

به تازیانه کشیدند باز ، بازویی

چگونه با تو بگویم چگونه خواهر رفت

بگذار تا زینب لباس رزم پوشد

تنها صدای مادری آنجا غریب ماند

آرام تر بـرو که توانی نمانده است

میان لشگر کوفی ببین یتیمان را

تنی که مثله شده در برابرم باشد

باطن ترین من، نه خدا حافظی مکن

از من توقع داشتی ساکت بمانم ؟!

خیمه ها تشنه سقاست اگر بگذارند

دلی دو تا و قد و قامتی دوتا تر از آن

عمر طفل تو به دنیاست اگر بگذارند

مردی که رفت و از سر نی حسّ بودنش

زنی خمیده به این سوی شیب می آید

زان پیش تر که نیزه شود منبر شما

خیمه زده است ماه به گرد سر شما

غمناله های خواهری آتش گرفته

کشتی شکست خورده دریا چه می شود؟

اصلاً بدون من سفری رفته ای ؟ بگو …

تا که نگوید دشمنت لشگر نداری

طولانی اش کن این وداع آخرت را

زخمها   لاله ی  باغ  بدنش را بردند

تمام دغدغه ی من زماجرا این است

حالا که غیر از چشمهای تر نداری

چقدر زخم زبانها شنید ،بانویی

آب مال خودشان چشم همه دلواپس

دشمن به سویم آمده با تازیانه اش

هر چند دیر است و تو دیگر سر نداری

این دخترت بهانه بابا گرفت و بعد …

اشعار شب عاشورا  ـ اشعارعصرعاشورا ـ اشعار وداع امام حسین علیه السلام ـ بانو هاشمی

حسین فاطمه یعنی برادرم باشد

ز تازیانه و سیلی ببین مواهب را

چقدر غارت تو طول کشید

می آمدم به خدا بی هوا به همراهت

غوغا به پا شد و وسط تیر و نیزه‌ها

تو دور میشوی اما هنوز اینجایی

ولی خدا نکند پی به راه حل ببرید

بد است بی کفن این مرد محترم باشد

اینجا گریز روضه ی ما جفت و جور کرد

اشعار شب عاشورا  ـ اشعارعصرعاشورا ـ اشعار وداع امام حسین علیه السلام ـ حسین رستمی

اشعار شب عاشورا  ـ اشعارعصرعاشورا ـ اشعار وداع امام حسین علیه السلام ـ نادر حسینی

می‌بست رو به منظره چشمان نا امید

شاید بمیرم از غم و فردا نبینمت

**********************

**********************

دعای حرز لبم را به گردنت بستم

عمه بیا که سوخت دلم سوخت دخترت

مجتبای تو همین جاست اگر بگذارند

فقط کنار تنت نیمی از مرا بگذار

**********************

تویی که جان مرا میبری به همراهت

دیگر ندید جسم تو را زیر پای اسب

اشعار شب عاشورا  ـ اشعارعصرعاشورا ـ اشعار وداع امام حسین علیه السلام ـ سید محمد جوادی

دوباره ضربه ی سیلی نشست بر رویی

تعبیر کن خواب مرا ای یوسف من

دیگر برای بوسه شمشیر جا نبود

امشب نشسته ای و مرا باد می زنی

گفت بهتر که از جلو نبرید

می تازد و غنیمت جنگ غروب را

بی گمان راه بهتری مانده

برای آنکه نبردی مرا به همراهت

اشعار شب عاشورا  ـ اشعارعصرعاشورا ـ اشعار وداع امام حسین علیه السلام ـ علی اکبر لطیفیان

دست خود روی سرم بگذار و یا ستار گو

شبیه روی نبی را علی صدا کردی

بشنید یا «اخی الیً»صبور باش

تا بنگرم دوباره به لبخند آخرت

باشد اگر چه صحنه ی محشر به پا شده ست

بگذار تا که سیر نگاهت کنم حسیـن!

از بسکه گوشواره و زیور می آورد

بعد هر شب بین انگشتم نخ و سوزن گرفتم

بگذار تا بمیرم و تنها نبینمت

که بگوییم برداری مانده  ؟

تنها به روی سینه صحرا نبینمت

لبهای پیرهن که به پیشانیت رسید،

زینب کجاست سید و سالار و سرورت؟

…ز پیکر پر زخمت عصاره می ریزد

کمی مراقب پهلوی مادرم باشی

پرواز تا کرانه هفت آسمان بده

خرابه، خاطره ی تلخ روزگار مرا

این بار هم تو خواهر خود را توان بده

یک باغ سیب سرخ معطر می آورد

فقط کنار تنت نیمی از مرا بگذار

این عطش یوسف معصوم کدامین مصراست

برو که با خبری من چگونه می آیم

آتش به جان ساقه گلهای پرپرت

فدای موی بلندت شوم که دست نسیم

با اشک چشم کردم و با یاد کوثرت

ققنوس بی پروای من آتش نگیری

دود و تنورروشن و عطری شبیه عود

لباس کهنه و انگشتر مطهر رفت

******************

بساط و سینی غم را از این بغل ببرید

نیزه ها بر عطشش قهقهه سر می دادند

**********************

*****************

قرآن تلاوت می کند فرزند قرآن

هفت آسمان حجاب شد و پرده را کشید

تا که ببینی توی چشمم مادرت را

شنیده ایم که یک عصر پای یک خیمه

از دشمنانت آب می خواهی چرا ؟ … نه

******************

تو میروی و دل من دوباره می ریزد

از کنار بوریا یی کهنه پیراهن گرفتم

دشمن که حمله کرد به خیمه به خنده گفت:

از مکه و مدینه نشان داشت کربلا

شنیده ایم که یک ظهر روی یک نیزه

بمان که روشنی دیده ترم باشی

به جای میخ به نیزه زدند ،پهلویی

اشعار شب عاشورا  ـ اشعارعصرعاشورا ـ اشعار وداع امام حسین علیه السلام ـ علیرضا قزوه

خیلی شبیه مادر من گریه می کنی

تا آخرین نگاه زمانی نمانده است

اشعار شب عاشورا  ـ اشعارعصرعاشورا ـ اشعار وداع امام حسین علیه السلام ـ قاسم صرافان

بخوانید:  این شهر کهن ایرانی زادگاه قنات در جهان شد

گرچه چون مشتی ستاره زیر پا و پاره پاره

********************

شاعر تمام دفتر خود را مرور کرد

خون تا محاسنت خبری سرخ برد و بعد

آری صدای گریه ی زهرا گرفت و بعد

برو حسین که این بوسه ها به همراهت

با زینبش دوید که: یک لحظه صبر کن

برو که من شده ام چندتا به همراهت

غنچه آخر چقدر آب مگر می خواهد؟

می برد هم انگشت و هم انگشترت را

اشعار شب عاشورا  ـ اشعارعصرعاشورا ـ اشعار وداع امام حسین علیه السلام ـ مطهره عباسیان

باد ها سینه زنان زودتر از خواهر او

رنگش پرید و با دل زینب دلش تپید

یک بوسه از گلوی لطیفت دوباره چید

برای دخترکت لیلهُ الرغائب را

وقتی که هیچ مرد جوانی نمانده است

داری عقیله خواهر من گریه می کنی؟

درلابلای آن همه فریاد و هلهله

اشعار شب عاشورا  ـ اشعارعصرعاشورا ـ اشعار وداع امام حسین علیه السلام ـ حسین رستمی

یادش به خیر شانه زدن های موی تو

دارد چقدر چادرو معجر می آورد

هنوز بر لب تو بغض «أیَّ مُنقَلبٍ»

کم کم غروب واقعه از راه می رسید

صدای ناله مردی غریب می آید

تو در بلند ترین نیزه منزلت کردی

******************

اینجای روضه داد مرا در می آورد

…کهنه پیراهن باباست اگر بگذارند

توان خار ندارد سه ساله ام، او را

ناز کم کن ای نگار نازنینم یاحسین

از تن تو اگر سری مانده

بعد از تو چند زن…. نه خدا حافظی مکن

دل شکسته ی من را کنار تل ببرید

حلقه ها نقش عمیق یمینش را بردند

آتش به خیمه های تو بالا گرفت و بعد

برای تسلیت خاطر «ذَوِی القُربَی»

سرمست سود دادوستدهای کربلاست

تو شبیه کعبه باش و من شبیه زائرم

تشنه ای آه و دارد لب تو می سوزد

یکباره کربلا و مدینه یکی شدند

دامان طفل دیگری   آتش  گرفته

بگذار پیش مرگ تو باشم عزیز دل !

**********************

سنگ ها در سخنت هم نفس هلهله ها

ای کاش یابم فرصتی از تازیانه ها

در نماز شب دعا کردم نبینم داغ تو

گویی دوباره داغیِ میخ دری چشید

آتش میان سینه ی او شعله می کشید

اشعار شب عاشورا  ـ اشعارعصرعاشورا ـ اشعار وداع امام حسین علیه السلام ـ یاسر مسافر

یک نفر رفته دیگری مانده

آهی کشید و گفت «أأنت اخی»حسین

زینب رسید و خاطره ها را مرور کرد

ابری سیاه بر سر راهم نشسته بود

از مهر و لطف ،گوشه ی چشمی نشان بده

افتاده بر خاکستری  آتش  گرفته

پروانه های کوچکِ در این میانه سوخت

و آنقدر که در اینجا سه تا علی داری

مُردم از دلواپسی بسکه پریشان خاطرم

دیگر کسی نمانده به جز من؛ امان بده

سیلی به روی می‌زد و انگشت می‌گزید

اشعار شب عاشورا  ـ اشعارعصرعاشورا ـ اشعار وداع امام حسین علیه السلام ـ احرامیان پور

ای وای میوه‌ی دل من تشنه شهید

حتی لبان دخترکش بی نصیب ماند

خدا کند که بمیرم نبینمت تنها

می‌خواستم فدای تو گردم  ولی نشد

با تو هرثانیه رویاست اگر بگذارند

اشعار شب عاشورا  ـ اشعارعصرعاشورا ـ اشعار وداع امام حسین علیه السلام ـ قاسم نعمتی

**********************

آنجا که اشک پای غمت پا گرفت و بعد…

بر خاکِ تشنه کامِ عطش خیز ، جان بده

تو آفتابی و بالای نیزه هم که شده

یک اهل بیت را ته گودال میبری

تا بنگرم به چشم علی رزم آخرت

چگونه میزند این نظم را به هم ، راحت

نگفته بودی اگرسمت خیمه ها برگرد

از خدا اول برایت اذن پوشیدن گرفتم

اشعار شب عاشورا  ـ اشعارعصرعاشورا ـ اشعار وداع امام حسین علیه السلام ـ یاسر حوتی

دگر ز نان و نمک هم نمانده آثاری

به گزارش برنا؛ اشعار شب دهم محرم یا شب امام حسین(ع) عبارتند از :

مگر تو قول ندادی برادرم باشی

پیرهن را از دهان آتش و آهن گرفتم

با زخم خویش بوسه به محراب می زدید

فردا برای پیکر من گریه می کنی

**********************

اگر خدای نکرده برادرم باشد …!

پهلو و  دست و  بازو  و  هم  شانه سوخت

باور نخواهد کرد دشمن ، باورت را

آبی نبود تا کنم آتش خموش و لیک

بابا به اشک بر سر کوثر نشسته است

دریای من ! به ساحل چشمم کران بده

یک زن میان دشت، سراسیمه می دوید

اشعار شب عاشورا  ـ اشعارعصرعاشورا ـ اشعار وداع امام حسین علیه السلام ـ یوسف رحیمی

از دست دادی پیش از این آب آورت را

اشعار شب عاشورا  ـ اشعارعصرعاشورا ـ اشعار وداع امام حسین علیه السلام ـ شاعرناشناس

((پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل

قلب ز شعله دلخورش آتش گرفته است

بدون آب جوانه زده است ،شب بویی

فکر یک لحظه بدون تو شدن کابوس است

ناگاه دید چادرش آتش گرفته است

تنها نه بال نازک پروانه های دشت

هرچند ظاهراً، نه خدا حافظی مکن

بر نیزه ، شرح سوره احزاب می کنی

در آخرین دقایق گودال قتلگاه

آن اسب های رد شده از روی پیکرت

مافوق صبر عالم و آدم ظهور کرد

خدا کند که سه ساله نبیند آزاری

نزدیک مغرب است ندا داد هاتفی :

یک نگاه تو تسلّاست اگر بگذارند

غریبی تو به جانم شراره می ریزد

با چشم خون گرفته و با چکمه‌ای سیاه

دل مرا به غنیمت از این محل ببرید

بخوان به لحن حروف مقطعه امشب

شمیم رایحه ای دلفریب می آید

سهم مرا از این فیض بیکران بده

مرو که بوسه ای از زیر حنجرت چون آب

*******************

بگذار لخته خون ز لبهایت بگیرم

دیگر نگو آقا که آب آور نداری

*******************

برای یافتنت تا کجا به همراهت

دور از نگاه علمدار لشگرت

اول نوشت “مادرم اما…” و بعد از آن

سر می کشد  در حنجری آتش گرفته

به این بهانه مگر سایه سرم باشی

چرا عزیز دلم «هَل أتَی» نمی خوانی

بوی خاک چادر مادر گرفته چادرم

بادها  عطر  خوش سیب  تنش  را   بردند

مسیر آمدنت تا خیام خونین است

تو به فکر حنجرت باش و غم من را مخور

بدون آب جوانه زده است ،شب بویی

پس حرف می‌زنی که خداحافظی کنی

غم نیست گرچه بر بدنم کعب نی خورد

از این کویر چرا عطر سیب می آید

که قول میدهم این بار بار آخرم باشد

به دست باد پریشان شده است ،گیسویی

در ارتفاعات دری آتش گرفته

اشعار شب عاشورا  ـ اشعارعصرعاشورا ـ اشعار وداع امام حسین علیه السلام ـ محسن کاویانی

یک تن به جای حضرت یوسف به چاه خفت

شبیه آینه ای در برابرم باشی

قرآن بخوان که وقت سفر یاریم کنی

خواهر به شوق عشق به روی تل آمد و

پیچیده  در بال  و پری آتش گرفته

هر نیزه ای به گونه ای عرض حضور کرد

قربانی حسادت دنیا حسین من

جانم به لب رسیده و بشکن سکوت را

ای خمس پنج تن، نه خدا حافظی مکن

اشعار شب عاشورا  ـ اشعارعصرعاشورا ـ اشعار وداع امام حسین علیه السلام ـ علی اکبر لطیفیان

برو حسین که این بوسه ها به همراهت

بخوانید:  انتخابات از مهمترین رویدادهای نظام و انقلاب است

یک عمر از نگاه تو نیرو گرفته ام

بمان که مایه دلگرمی حرم باشی

می آمدم به خدا بی هوا به همراهت

به خاک، پیکر تو پاره پاره می ریزد

اگر چه ایل و تبار مرا به همراهت

کنار نیزه طفلش زهوش مادر رفت

ای سر بریده بعد تو با ما چه می شود

بگو حکایت این مردمان غاصب را

اشعار شب عاشورا  ـ اشعارعصرعاشورا ـ اشعار وداع امام حسین علیه السلام ـ یحیی نژاد سلامتی

سهم کبوتران مرا هم از این عروج

لحن قرآن تو گیراست اگر بگذارند

کنارچشمه ی احلی من العسل ببرید

ترس من این است داغت را ببینم یا حسین

هر کس که زنده بود از اهل خیام تو

قاتل ز بس برید از نفس فتاد

امشب برای ماندن من نذر می کنی

او رفت و بعد ،شیهه اسبی غریب ؛ . . . ماند

*******************

با خود ببر میدان برادر ، خواهرت را

در این شلوغی گودال تنگ قول بده

برو که من شده ام چندتا به همراهت

ولی این تیر آخری مانده

 



منبع

با این شتاب فکر کنم سر می آورد

یا ایها العاشق ، دلم معشوق چشمت

برو حسین که دست خدا به همراهت

جناب حضرت شیب الخضیب می آید

چگونه میزند این نظم را به هم ، راحت

بر دل مضطرب و منتظر خواهر تو

دعای حرز لبم را به گردنت بستم

آن سمت بی کفن، نه خدا حافظی مکن

باور نخواهد کرد چشمان ترت را

برو حسین که دست خدا به همراهت

اشعار شب عاشورا  ـ اشعارعصرعاشورا ـ اشعار وداع امام حسین علیه السلام ـ علی اکبر لطیفیان

دلی دو تا و  قد و قامتی دوتا تر از آن

به جای میخ به نیزه زدند ،پهلویی

**********************

گویا نشسته مادرم اندر بهشت خلد

انگار صدای مادری دلخسته می رسید

این گله های گرگ نشستند درکمین

از روضه های سخت مدینه عبور کرد:

و ماجرا که به اینجای کار ختم نشد

بعد از تو چند مرد به دنبال چند زن

یا زخمهای جسم علی اکبر شما؟

این بار هم تو خواهر خود را توان بده

این سمت عزیز، محترم،  با کفن ، ولی

نوری یگانه دید، به الله می‌رسید

حرم در آتش دختر نفس نفس میزد

بدن بدن کیست اینچنین شده است ؟

اشعار شب عاشورا  ـ اشعارعصرعاشورا ـ اشعار وداع امام حسین علیه السلام ـ مهدی رحیمی

تازه این سهم تا کوفه است

هی چند بار دست به چشمان خود کشید

اگر چه هیچ دری وا نشد،ولی آن روز

عاقبت فرزند خود را در میان تن گرفتم

مویه کنان شد و ره صحرا گرفت و بعد

وقتی کنار دختر من گریه می کنی

ته گودال پیکری مانده ؟

و «أم حَسِبتَ» بخوان این همه عجائب را

آن جسم زخم خورده و مظلوم، مادرت

بدون سیلی از این راه لااقل ببرید

از بین نیزه های شکسته عبور کرد

تو سیب سرخ بهشت خدایی و دارد…

بخوان «وَلِیُّکُمُ الله» را پناه حرم

فدای موی بلندت شوم که دست نسیم

بعد از تمام حادثه ها زینب آمده

تصویر مات و خاکی شیب الخضیب ماند

چقدر نامرتبت کردند

من آب می آرم برای اهل خیمه

برای صبر، توان مرا مثل ببردید

بر خاکِ تشنه کامِ عطش خیز ، جان بده

که نیم دیگر من تا خرابه همراهت…

گمان کنم که مسیح است داخل گودال

ای کشته فتاده به صحرا حسین من

مشک او حامل دریاست اگر بگذارند

مغرب شد و گذشت وَ حالا شب آمده

تویی که جان مرا میبری به همراهت

بعد از شهید علقمه جانی نمانده است

با چکمه های بند نبسته رسیده شمر

این خیمه ها نبود که آتش گرفته بود

تا با خبر شوند شبانی نمانده است

پرواز تا کرانه هفت آسمان بده

من نذر کرده ام که به نی ها نبینمت

با شعله های آتش و با تازیانه ها

آن مرد رفت و واقعه را دست زن سپرد

سوختند و خبر سوختنش را بردند

تا تسلیت دهند به غمهای دخترت

دریای من ! به ساحل چشمم کران بده

قرآن بخوان برای تسلای خواهرت

اینگونه نه نزن، نه خدا حافظی مکن

لب مقدس قرآن و خیزران بوسه!

اشعار شب عاشورا  ـ اشعارعصرعاشورا ـ اشعار وداع امام حسین علیه السلام ـ علی اکبر لطیفیان

همراه آن صدا تمامیِّ کودکان

جانم به لب رسیده و بشکن سکوت را

با کهنه پیرهن، نه خدا حافظی مکن

تمام سوی دو چشمم پس از برادر رفت

یوسف آهسته بگویند نمیرد یعقوب

می ترسم از نگاه به گودال آن طرف

بمان که روشنی دیده ترم باشی

از روی نیزه با سری آتش گرفته

دیوان کوفه از پی تاراج آمدند

اذنی گرفته است دوباره برای شعر

اشعار شب عاشورا  ـ اشعارعصرعاشورا ـ اشعار وداع امام حسین علیه السلام ـ حسن لطفی

کفن که نیست عبا نیست ، بوریا هم نیست ؟

باید دل از عزیز سفر کرده می برید

رفتی و دختر تو زمزمه دارد که کفن…

حدیث غربت زینب، بخوان مصائب را

نمیبری بدنم را چرا به همراهت

******************

تنهای تنها ماندی و یاور نداری

و ماجرا که به اینجای کار ختم نشد

غدیر را… و چه ساده تو میکنی یاری

…برای مردم کوفه نماز بگذاری

اگر چه هیچ دری وا نشد،ولی آن روز

صحرا میان شعله صدتازیانه سوخت

وقتی که ذوالجناح بدون تو بازگشت

ای میوه رسیده زهرا حسین من

از  داغ  این  آلاله  های  غرقه در خون

بهانه گیری این طفل، راه حل دارد

هر گوشه چشمان تری آتش گرفته

ز بسکه از زرهت خون، هماره می ریزد

مرو که بعد تو تنها به جرم یک بوسه

مرو که بعد تو از نیزه ها و نعل ستور

“چیزی بجز جمال و قشنگی ندیده بود…”

بارید اشک در پی باران سنگها

اشعار شب عاشورا  ـ اشعارعصرعاشورا ـ اشعار وداع امام حسین علیه السلام ـ سید محمد بابامیری

تو مثل حضرت زهرا گلی علی واری

**********************

که روی  نیزه  بوی  پیرهنش  را بردند

به دست باد پریشان شده است ،گیسویی

از پشت ظالمانه سرت را چرا برید؟

گمان نمی کنم این زیر نیزه افتاده

در این غروب غریبی ببین کواکب را

تا که معلوم نگردد به کدام آیین است

به انتظار نشسته غریب غائب را

ناگه سه ساله دخترکی گریه کرد و گفت

یک عمر از نگاه تو نیرو گرفته ام

دختر زهرایم و در حفظ معجر ماهرم

شب شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند

صدای نیزه و شمشیر اگر اجازه دهد

دوباره صورت و گوشی به جرم عشق علی

********************

حس می کنم که داخل خورجین غصبی اش

ببار جرعه ای از کوثر مناقب را

آن زخمهای شعله فشان هفت اخترند

در قتلگاه بر سر دامن گرفته بود

شاخه شکست ؛ رایحه عطر سیب ماند

********************

نزدیک مغرب است خدایا چه می شود؟

از مهر و لطف ،گوشه ی چشمی نشان بده

یک لحظه بعد از تو نشانی نمانده است

مقتل ز عمق فاجعه دریاچه می شود

“او می دوید و…” روضه  ی مقتل که می نوشت

بخوانید:  343 هزار مترمربع از معابر منطقه 13 تهران آسفالت می شود

جانم فدای صوت خوش و خون حنجرت…

گمان نمی کنم این روح پیکرم باشد

“او می کشید و…” یاد نگاه صبور کرد

از آن همه جمال جمیل خدا ؛ فقط

صدای میخ زدن بر صلیب می آید

لحظه ها با تو چه زیباست اگر بگذارند

تمام روز ندیدم به غیر زیبایی

به تازیانه کشیدند باز ، بازویی

بغضی میان سینه من جا گرفت و بعد…

مسیح خسته من ندبه أنا العطشان

اشعار شب عاشورا  ـ اشعارعصرعاشورا ـ اشعار وداع امام حسین علیه السلام ـشاعرناشناس

بروی آتش این غصه چاره می ریزد

روی فرزند تو زیباست اگر بگذارند

یا روشنان خون علی اصغر شما؟

من نیمه توأم جلویت ایستاده ام

آب مهریه زهراست اگر بگذارند

سیراب کرده حنجر خونین اصغرت

درست پشت سر رد خون یک دشنه

نمک به زخم چهل روزمان که پاشیدید

دیگر کسی نمانده به جز من؛ امان بده

…حالا بدون من، نه خدا حافظی مکن

به روی دوش عزادار این غزل ببرید

دل را به امر حنجر پاره صبور کرد

می بینم اما پاره های پیکرت را

اگر چه ایل و تبار مرا به همراهت

پیش نگاه خسته ی پروانه ، شمعی

**********************

**********************

تو زینت سر دوش پیمبرم باشی

برای آنکه نبردی مرا به همراهت

و خواهر تو به راهت شراره می ریزد

پس از تو میشود آقا مکان گل کاری

چشمت زدند عاقبت این هرزه چشم

پیکری نیست پیکری مانده

دم وداع برای حسین، ساغر صبر

به جای آن همه تیری که بر تنت آمد

گل کرد نور واقعه در خنجر شما

یک کم نگاهم کن ، نگاهم کن ، نگاهی …

اما تمام حادثه را مادر تو دید

**********************

گاهی به غمزه یاد ز اصحاب می کنی

از تار و پود  معجری  آتش   گرفته

آتش گرفته بود به دامان بچه ها

ذکر محمدا و خدایا گرفت و بعد

هوای خیمه من بی نگاه تو سرد است

از لاله های خون جراحات زخم عشق

اهل صحرای تجردکفنش را بردند

قطره به قطره سرخ و غریبانه می چکید

شنیده ایم که یک عصر پای یک خیمه

بعدش نشست و قافیه را جفت و جور کرد

ای بانی قیامت کبرا حسین من

که خم نگشت در آن روز هیچ ابرویی

نمی بُرَد اگر انگشت ،دل از انگشتر

با چشم حرمله به همان نقطه سفید

تو دور میشوی اما هنوز اینجایی

“قدش هلال و دست بر کمر گرفته بود…”

چه شد که از ته گودال سر در آوردی

بی سر به روی دامن زهرا نبینمت

وقتی غریب دید تو را باورش نشد

باشد اگر چه روح امین نفخِ صور کرد

تنها عقیق با دو لب تشنه می‌مکید

شاید کسی نبُرد خدا را چه دیدی

هجوم طعنه و نیشی که هست تکراری

تمام دغدغه ی من زماجرا این است

با تیر قلب نازک او هم دوباره سوخت

چقدر زخم زبانها شنید ،بانویی

تنها صدای ناله و افتادنی شنید

دیدم آن نامرد را بر سینه ات با تیغ عریان

آنسوی فریاد عطش صد حنجره دارد

پیدا کنم تو را و دهم جان در برت

*******************

به نیزه ها سر زخمیّ نجم ثاقب را

شنیده ایم که یک ظهر روی یک نیزه

می آیم امشب بهر دیدارت به گودال

تو را خدا بگذارید بوسه اش بزنم

صدای حرمله می آمد و نوای رباب

از لا به لای خیمه دلم تا مدینه رفت

برای بارش باران هنوز میخواهی…

نرخ طلای کوفه سقوطش مسجل است

طاقت ندارم دیدن خاکسترت را

**********************

به خون نشانده دل بیقرار راهب را

بگذار پیش مرگ تو باشم عزیز دل !

فریاد  عصمت  شعله می گیرد دمادم

آیینه برابر من گریه می کنی

حالا که غیر از چشمهای تر نداری

گرگها یوسف گل پیراهنش را بردند

که نیم دیگر من تا خرابه همراهت…

برای یافتنت تا کجا به همراهت

سوزن مژگان می آمد با نخ اشکم برایت

با این شتاب،حوصله را سر می آورد

جواب خنده دشن به خواهرت با کیست؟

قامتش اوج قیام است قیامت کرده است

چه مانده غیر ندامت از این عمل ببرید؟

خوشحال از این عنایت و حس غرور کرد

**

در دست طوفان بود دیدم وای طوفان …

نگاه ها پی غارت به سمت دختر رفت

از چنگ سی هزار نفر، در می آورد

در لای لای مادری آتش گرفته

اینک به سوی خیمه ما می کنند رو

دلشوره می چکد ز نگاه سه ساله ام

در مقتلت چیزی نمی بینم به جز خون

ساقی ات رفته و ای کاش که او برگردد

خنجر کشیده بود و به سمت تو می‌دوید

که خم نگشت در آن روز هیچ ابرویی

اما سری ؛  دریغ . . . به روی صلیب ماند

اشعار شب عاشورا  ـ اشعارعصرعاشورا ـ اشعار وداع امام حسین علیه السلام ـ سیده فاطمه نوری

سایه ات تا برسرم باشد خدا را شاکرم

باید حماسه پشت حماسه می آفرید

گرچه بیرون کشیدم از بدنت

بارها پیراهنت را بر تنت پوشانده آن وقت؛

اشعار شب عاشورا  ـ اشعارعصرعاشورا ـ اشعار وداع امام حسین علیه السلام ـ مهدی محمدی

**********************

فردا به جسم بی سر من گریه می کنی

مثل قدش قدمش لحن پیمبروارش

از زبان حضرت زهرا(س) :

 

نمیبری بدنم را چرا به همراهت

آغوش خود گشوده بر آن جسم بی سرت

بخوان «لِیُذهِبَ عَنکُم» شکوه غیرت من

**********************

وقتی به روی نیزه می بینم سرت را …

بشتاب  زینب ! درمیان شعله ها باز

اشعار شب عاشورا  ـ اشعارعصرعاشورا ـ اشعار وداع امام حسین علیه السلام ـ علی اکبر لطیفیان

خون می رود هنوز ز چشم تر شما

گم شد نگین آبی انگشتر شما

یک ذره از این بیشتر مهمان ما باش

امشب بیا که بوسه زنم بر گلوی تو

پیرهن را هر زمان از قسمت گردن گرفتم

آمد از سمت حرم گریه کنان عبدالله

**********************

با زخمهای سینه بابا چه می شود

آن کهنه پیرهن که خودم بافتم چه شد

**********************

نزدیک مغرب است چه باد مخالفی

ای من فدای اشک غریبانه ات حسین !

اشعار شب عاشورا  ـ اشعارعصرعاشورا ـ اشعار وداع امام حسین علیه السلام ـ سید محمد رضا شرافت

باور نداشت مادرِ دریا، حسین او

اینبار «یا لطیف» ترین سینه را درید

دوباره‌ ای پسر خون بیا تحمل کن

اشعار شب عاشورا  ـ اشعارعصرعاشورا ـ اشعار وداع امام حسین علیه السلام ـ علی اکبر لطیفیان

تو می روی … پس که ؟ عنان گیر من شود

برو که با خبری من چگونه می آیم

بیا شبی به خرابه بیاوری با خود

******************

اشعار شب عاشورا  ـ اشعارعصرعاشورا ـ اشعار وداع امام حسین علیه السلام ـ مجتبی حاذق

اشعار شب عاشورا  ـ اشعارعصرعاشورا ـ اشعار وداع امام حسین علیه السلام ـ محمد بیابانی

امشب برای من تو دعا کن که شام بعد

پهلویش گر پاره گشته در میان کوچه ای تنگ

افتاد چشم مادرت ـ ای وای ـ همزمان

*******************

نگفته بودی اگرسمت خیمه ها برگرد

آمد صدای گام نفسگیر و تیره‌ای

آن کهکشان شعله ور راه شیری است